شناخت طبقه: به سوی یک رویکرد تحلیلی یکپارچه
مترجمان: نیما شجاعی باغینی
علی ادیب راد (1)
زمانی که در میانهی دههی 1970 کار در مورد طبقه را شروع کردم، علوم اجتماعی پوزیتیویستی و مارکسیستی را به عنوان دو سرمشق در حال نزاعِ کاملاً متمایز و غیر قابل مقایسه در نظر میگرفتم. استدلال میکردم که مارکسیسم قضایای شناختشناسانه و رویکردهای روششناسانهی متمایزی دارد (2) که کاملاً خلاف جریان اصلی در علوم اجتماعی است. در این میان، بارها در مورد منطق اساسیِ رویکردم دربارهی تحلیل طبقاتی به بازاندیشی پرداختم. (3) اکنون، من با آنکه همچنان در سنت مارکسیستی فعالیت میکنم، دیگر مارکسیسم را به عنوان یک سرمشق جامع که ذاتاً با جامعهشناسیِ «بورژوایی» ناسازگار است در نظر نمیگیرم. (4)
من که در گذشته از برتری عمومی تحلیل طبقاتی مارکسیستی نسبت به اصلیترین رقیبهای جامعه شناختی آن - مخصوصاً رویکردهای وبری و آنهایی که درون جریان اصلی پژوهش دربارهی قشربندی قرار گرفتهاند - دفاع میکردم، هم اکنون به این قائل هستم که این مسیرهای متفاوت برای تحلیل طبقه همگی به صورت بالقوه میتوانند با مشخص نمودن فرایندهای متفاوت علتمندی که در شکلگیری وجوه خُرد و کلان نابرابری در جوامع سرمایهداری مؤثرند، به فهم کاملترِ [طبقه] کمک کنند. سنت مارکسیستی مجموعهی با ارزشی از ایدههاست، به این دلیل که به خوبی مکانیسمهای واقعیای را مشخص میکند که برای طیف وسیعی از مشکلات اساسی اهمیت دارد، اما این مسئله بدان معنا نیست که این سنت ظرفیت تشخیص چنین مکانیسمهایی را در انحصار خود دارد. پس در عمل، پژوهش جامعهشناختی توسط مارکسیستها بایستی مکانیسمهای متمایز مارکسیستی را با هر فرایند علتمندانهی دیگری که ظاهراً با تبیین موجود متناسب است ترکیب کند. (5) هم اکنون آنچه شاید بتوان «واقعنگری ورزگروانه» (6) نامید جایگزین «جنگ کلان سرمشقها» (7) شده است. مهارتها، تحصیلات و انگیزهها، به طور قطع، در آیندهی اقتصادی افراد عوامل تعیین کنندهی مهمی هستند. با وجود این، آنچه در این رویکرد به طبقه از قلم افتاده است، هر گونه توجه جدی یا به نابرابری در جایگاههای (18) اشغال شده توسط افراد است، یا به طبیعتِ نسبی آن جایگاهها. برای سادهسازی، در ادامه بر سه دسته فرایند علتمندانهی مرتبط با تحلیل طبقاتی متمرکز خواهم شد، که هر کدام با خطوط متفاوتی از نظریهی جامعهشناختی همراه است. دستهی اول طبقات را از طریق ویژگیها و شرایط مادی زندگی افراد بازمیشناسد. دستهی دوم بر راههایی تمرکز میکند که در آن جایگاههای اجتماعی در همان حال که برخی را برخوردار از کنترل منابع اقتصادی میکنند، دیگران را از آنها محروم میسازند - و بدین ترتیب [این دسته] طبقات را در نسبت با فرایندهای «ذخیرهسازی فرصت» (8) تعریف میکند. سومین رویکرد طبقات را آنهایی میداند که از طریق مکانیسمهایی از سلطه و استثمار ساختار یافتهاند، که در آنها جایگاههای اقتصادی به برخی افراد امکان چیرگی بر زندگی و فعالیتهای دیگران را میدهند. نخستین مورد رویکردی است که در پژوهش در مورد قشربندی به کار میرود، دومین مورد نقطه نظر وبری است، و سومین مورد به سنت مارکسیستی مرتبط است.
ویژگیها و شرایط
در میان جامعهشناسان و عموم غیر متخصص، هر دو، طبقه اساساً بر حسب شرایط زندگی و ویژگیهای فردی فهمیده میشود. باور بر این است که ویژگیهایی همچون جنس، سن، نژاد، دین، هوش، آموزش، منطقهی جغرافیایی و غیره در مورد بسیاری از مسائل، نظیر سلامت تا رفتار رأیدهی و شیوههای پرورش کودک که ممکن است بخواهیم آنها را توضیح دهیم، اساسی هستند. برخی از این ویژگیها همزمان با تولد و برخی دیگر بعدها در زندگی به دست میآیند؛ برخی ثابتند، برخی دیگر کاملاً به موقعیت اجتماعی فرد بستگی داشته و ممکن است در طول زمان تغییر کنند. در رویکرد قشربندی میتوان افراد را نیز از طریق شرایطی که در آن زندگی میکنند طبقهبندی کرد: آپارتمان فقیرانه، خانه با صفای برونشهری یا خانه اعیانی در محلههای حصاردار؛ فقر شدید، درآمد کافی یا ثروت کلان و غیره. پس، «طبقه» آن ویژگیهای مهم اقتصادیای را تعیین میکند که در شکلگیری فرصتها و انتخابهای افراد در اقتصاد بازار، و در نتیجه، شرایط مادی آنها مؤثرند. طبقه نباید تنها از طریق ویژگیهای فردی یا شرایط زندگی مادی تعیین شود؛ بلکه، باید شیوهای از بحث در مورد مناسبات متقابل میان این دو باشد.در این رویکرد، اصلیترین ویژگی فردی در جوامعی که از نظر اقتصادی توسعهیافتهاند آموزش است. اما برخی از جامعهشناسان ویژگیهای مبهمتری همچون منابع فرهنگی، مناسبات اجتماعی و حتی انگیزههای فردی را نیز در نظر میگیرند. (9) وقتی که این ویژگیها و شرایط متفاوت زندگی در کل در کنار یکدیگر قرار گیرند، آن گاه دستهبندیهای حاصل را میتوان «طبقات» (10) نامید. «طبقهی متوسط» (11) در اینجا نشانگر افرادی است که به اندازهی کافی تحصیلات و پول برای مشارکت کامل در آنچه میتوان به تعریف «جریان غالب» زندگی نامید (که برای مثال میتواند شامل الگوهای مصرفی مشخصی باشد) را دارند. «طبقه بالا» (12) شامل افرادی است که ثروت، درآمد بالا و روابط اجتماعی گستردهشان به آنها این امکان را میدهد که زندگیشان را متفاوت از افراد «معمول» سپری کنند، در حالی که «طبقه پایین» (13) به آنهایی میگویند که منابع آموزشی و فرهنگی لازم برای برخورداری از زندگی ایمن و بالای خط فقر را ندارند. در نهایت، «طبقهی فقیر» (14) آنهایی هستند که در فقر شدید زندگی کرده و به دلیل کمبود در تحصیلات و مهارتهای اساسیای که جهت اشتغال باثبات ضروری هستند، نسبت به جریان غالب جامعه به حاشیه رانده شدهاند.
در رویکرد ویژگیهای فردی (15) نسبت به طبقه، مشغلهی اصلی جامعهشناسان این است که بفهمند چگونه افراد خصوصیاتی به دست میآورند که آنها را در یک طبقه یا طبقهی دیگری قرار میدهد. با توجه به اینکه برای اکثر مردم، در کشورهایی که جامعهشناسان در آنها زندگی میکنند، منزلتها و پاداشهای اقتصادی بیشتر از طریق اشتغال در کار با دستمزد به دست میآید، نقطهی مرکزی پژوهش در این سنت فرایندی است که از طریق آن مردم منابع فرهنگی، انگیزشی و آموزشی مؤثر بر مشاغلشان در بازار کار را به دست میآورند. به دلیل اینکه شرایط زندگی در دوران کودکی بیتردید در این فرایندها به صورت قابل توجهی اهمیت دارد، این رویکرد توجه بسیار زیادی را بر چیزی معطوف میکند که اغلب اوقات «پیشینهی طبقاتی» (16) - موقعیت خانوادگیای (17) که این ویژگیهای اساسی در آن به دست میآیند - خوانده میشود. نمودار 1 به شکلی ساده شده منطق علتمند انواع فرایندهای طبقاتی یاد شده را نشان میدهد.
مهارتها، تحصیلات و انگیزهها، به طور قطع، در آیندهی اقتصادی افراد عوامل تعیین کنندهی مهمی هستند. با وجود این، آنچه در این رویکرد به طبقه از قلم افتاده است، هر گونه توجه جدی یا به نابرابری در جایگاههای (18) اشغال شده توسط افراد است، یا به طبیعتِ نسبی آن جایگاهها. تحصیلات در انواع کارهایی که افراد به دست میآورند مؤثر است، اما چرا برخی از کارها «بهتر» از انواع دیگرند؟ چرا برخی کارها قدرت قابل توجهی میبخشند، در حالی که بقیه چنین نمیکنند؟ و چه رابطهای است میان قدرت و ثروت که برخی از آن بهرهمندند و دیگران بیبهره؟ دو رویکرد دیگر در تحلیل طبقه، به جای اینکه تنها و تنها بر فرایندی تمرکز کنند که در آن افراد در جایگاهها دستهبندی میشوند، با بررسی طبیعت خود آن جایگاهها کار را آغاز میکنند.
نمودار شماره 1: رویکرد فرد- ویژگی ها نسبت به طبقه و نابرابری
ذخیره سازی فرصت
رویکرد دوم که در آن طبقات از طریق دسترسی به و محرومیت از فرصتهای معین اقتصادی تعریف شده اند، بر «ذخیره سازی فرصت» - مفهومی که دقیقاً با کار ماکس وبر مرتبط است - تمرکز دارد. (19) برای اینکه کارهایی معین درآمدهای بالا و مزایای ویژه به همراه داشته باشند، بسیار مهم است که دارندگان آنها از ابزارهای گوناگون برای دور نگه داشتن دیگران از دسترسی به آن کارها برخوردار باشند. همچنین گاهی اوقات از این مسئله به مثابهی فرایند بستار اجتماعی (20) یاد میکنند که در آن دسترسی به یک جایگاه محدود شده است. یکی از راههای اعمال این محدودیت در نظر گرفتن مقتضیاتی است که برای افراد تحقق آن بسیار هزینهبر است. مدارج تحصیلی اغلب این ویژگی را دارند: سطوح بالای آموزشی منجر به درآمد بالا میشوند، تا حدودی به این دلیل که محدودیتهای چشمگیری برای آماده کردن افراد با تحصیلات بالا وجود دارند. شیوههای پذیرش، هزینههای شهریه، پرهیز از مخاطرات ناشی از دریافت وامهای کلان توسط افراد کمدرآمد و غیره، همه و همه گرایش به محدود کردن دسترسی به تحصیلات بالاتر به نفع آنهایی دارند که کارهایشان نیازمند مقتضیات یاد شده هستند. اگر تلاش عظیمی برای رشد سطح آموزشیِ آنهایی صورت میگرفت که تحصیلات پایینتری دارند، این مسئله خودش ارزش تحصیلات برای افراد با سطوح تحصیلی بالاتر را کاهش میداد، به این دلیل که ارزش تحصیلات تا حد قابل ملاحظهای به کمیابی آن بستگی دارد. مکانیسم ذخیرهسازی فرصت به اختصار در شکل 2 نشان داده شده است.نمودار شماره 2. رویکرد فرصت - ذخیره سازی (21) نسبت به طبقه و نابرابری
مجوزها و گواهیها مکانیسمهایی شاخص و مهم برای ذخیرهسازی فرصت هستند، اما از بسیاری از دیگر ابزارهای نهادی در مکانها و زمانهای گوناگون برای حفظ مزایا و امتیازهای گروههای خاص استفاده میشود: تبعیضهای نژادی (22) بسیاری از اقلیتهای نژادی را از مشاغل فراوانی در ایالت متحده، مخصوصاً (ولی نه تنها) تا دهه 1960، در جنوب محروم کردهاند؛ موانع مرتبط با ازدواج و محرومسازیهای جنسیتی تا همین قرن بیستم در بیشتر کشورهای سرمایهداری و پیشرفته دسترسی به کارهای معینی را کاملاً برای زنان محدود میکردند؛ مذهب، معیارهای فرهنگی، رفتارها، لهجه، همه و همه مکانیسمهای محرومسازی بودهاند. شاید مهمترین مکانیسم محرومسازی حقوق مالکیت خصوصی بر ابزارهای تولید است. حقوق مالکیت خصوصی صورت محوری بستاری (23) است که دسترسی به «کار» کارفرما را تعیین میکند. اگر قرار بود کارگران به تلاش خود کارخانه را به دست گیرند و آن را خود بگردانند. در آن حال محدودیت دسترسی خود به ابزارهای تولید را به چالش میکشیدند؛ در عین حال که ظرفیت مالکان برای کسب سود، به دفاعشان از این محرومسازی بستگی میداشت. از این رو، تقسیم طبقاتی محوری میان سرمایهداران و کارگران که در میان هر دو سنت جامعهشناسی وبری و مارکسی مشترک است - میتواند از نقطه نظر وبری نمایانگر شکل ویژهای از ذخیرهسازی فرصت دانسته شود که توسط قوانین حقوق مالکیت تقویت میگردد.
در رویکرد فرصت - ذخیرهسازی، مکانیسمهای محرومسازیای که در شکلگیری ساختارهای طبقاتی مؤثرند صرفاً برای اقشار ممتاز عمل نمیکنند. اتحادیههای کارگری نیز از طریق حمایت از اعضای (24) خود در رقابت با دیگران میتوانند همچون یک مکانیسم محروم سازی عمل کنند. این مسئله به این معنا نیست که روی هم رفته اتحادیهها منجر به افزایش نابرابری میشوند، زیرا ممکن است آنها نیز به طریقی سیاسی برای کاهش نابرابریها وارد عمل شده و به طور مؤثری آنچه از طریق دیگر مکانیسمهای محرومسازی بوجود آمده را تقلیل دهند - خصوصاً آن محرومیتهایی که به مالکیت خصوصی بر ابزار تولید مرتبطند. با این همه، تا آنجایی که اتحادیهها موانعی برای ورود به کارهای معین ایجاد میکنند، خود صورتی از بستار اجتماعی را میسازند که شرایط مادی زندگی اعضای خود را ارتقاء میبخشد.
جامعهشناسانی که رویکرد فرصت - ذخیرهسازی به طبقه را اتخاذ کردهاند، عموماً سه دستهی کلی را در جامعه امریکا باز میشناسند: سرمایهداران، که با حقوق مالکیت خصوصی در مالکیتِ ابزار تولید تعریف میشوند؛ طبقهی متوسط، که با مکانیسمهای محرومسازی از دسترسی به تحصیلات و مهارتها تعریف میشوند؛ و طبقهی کارگر، که با محرومیت هم از مدارج تحصیلی و هم از سرمایه تعریف میشوند. آن بخش از طبقهی کارگر که از طریق اتحادیههای کارگری مورد حمایت قرار میگیرد، هم زمان یا به عنوان قشری ممتاز در درون طبقهی کارگر محسوب میشود، یا گاه به عنوان جزئی از طبقهی متوسط به شمار میآید.
تفاوت حیاتی میان مکانیسمهای فرصت - ذخیرهسازی در مورد طبقه و مکانیسمهای ویژگیهای فردی این است: در مورد نخست، امتیازهای اقتصادی به دست آمده از جایگاه طبقاتی ممتاز نسبتی علتمندانه با زیانهای کسانی دارند که از این جایگاهها محروم شدهاند. در رویکرد ویژگیهای فردی، امتیازها و زبانهای یاد شده یکسر پیامد شرایط فردی هستند: پولدارها ثروتمندند به این دلیل که ویژگیهایی مطلوب دارند، و فقرا فقیرند به این دلیل که آنها را ندارند؛ در اینجا هیچ ارتباطِ علیِ نظاممندی میان این واقعیتها وجود ندارد. ریشهکنی فقر از طریق اصلاح این ویژگیها در فقرا - از حیث تحصیلات، سطح فرهنگی، سرمایهی انسانی - به هیچ ترتیبی به ثروتمندان آسیب نخواهند رساند. در مورد ذخیرهسازی فرصت، پولدارها ثروتمندند. به این دلیل که فقرا فقیرند، و کارهایی که ثروتمندان انجام میدهند تا ثروتشان را حفظ کنند خود زمینهساز زیانهایی است که فقرا با آنها دست به گریبانند. در اینجا، تلاش برای نابودی فقر به مدد حذف مکانیسمهای محرومسازی به خودی خود امتیازهای ثروتمندان را تضعیف میکند.
استثمار و سلطه
رویکردی که در تحلیل طبقاتی بر مکانیسمهای استثمار و سلطه تأکید میورزد بیشتر با سنت مارکسیستی پیوند دارد، هر چند برخی از جامعهشناسان که بیشتر از وبر تأثیر گرفتهاند نیز در برداشتهای خود از طبقه این مکانیسمها را میگنجانند. (25) با وجود این، بیشتر جامعهشناسان آنها را نادیده میگیرند؛ و برخی به طور واضح ارتباط این مفاهیم را رد میکنند. «سلطه» و به طور خاص «استثمار»، اصطلاحات مورد اختلاف و بحثبرانگیزی هستند، زیرا به جای آنکه توصیفی بیطرفانه باشند، بیشتر بر قضاوت اخلاقی دلالت دارند. بسیاری از جامعهشناسان کوشیدهاند از این اصطلاحات به دلیل این محتوای هنجارگونه پرهیز کنند. با وجود این، من احساس میکنم که آنها مهمند و به دقت مسائل کلیدی معینی را در شناخت طبقه مشخص میکنند. «سلطه» به توانایی احاطه بر فعالیتهای دیگران اشاره دارد؛ «استثمار» به کسب منفعت اقتصادی از کار کسانی اشاره دارند که تحت سلطهاند. بنابراین، استثمار همواره شامل نوعی سلطه است، اما سلطه همواره شامل استثمار نمیشود.در مناسبات استثمار و سلطه، مسئله تنها این نیست که یک گروه از طریق ایجاد محدودیت دسترسی به انواع مشخصی از منابع یا جایگاهها بهرهمند میشود؛ زیرا گروه استثمارگر / سلطهگر، به علاوه میتواند کار گروه دیگر به نفع خود را نیز در احاطه گیرد. بگذارید به این موارد کهن و متمایز توجه کنیم: در نخستین مورد، مالکان بزرگ کنترل مراتع و چراگاههای اشتراکی را به چنگ آوردند، از دسترسی دهقانان به آنها جلوگیری کردند، و از احاطهی انحصاری بر آن زمینها جهت استفادهی خویش منفعتهای اقتصادی به دست آوردند. در دومین مورد، همان مالکان پس از احاطه یافتن بر مراتع و چراگاهها و بیرون راندن دهقانان، آنها را به عنوان کارگران کشاورزی به زمینها بازگرداندند. در مورد دوم، مالکان نه تنها از طریق کنترل دسترسی به زمین (ذخیرهسازی فرصت) نفع میبرند، بلکه کارگران مزرعه را نیز تحت سیطرهی خود گرفته و از کارشان بهره میجویند. این مسئله، در مقایسه با مورد اول یا همان محرومسازی ساده، شکلی شدیدتر از وابستگی متقابل را نشان میدهد، زیرا در اینجا نه تنها میان شرایط گروه بهرهمند و گروه محروم، که میان فعالیتهای آنها نیز رابطهای دائمی پدید میآید. استثمار و سلطه شکلهایی از نابرابری ساختار یافتهاند که نیازمند همکاری مداوم و فعال استثمارگر و استثمارشونده، و سلطهگر و سلطهپذیر است.
رویکرد قشربندی بر فرایندهایی تمرکز میکند که از طریق آنها افراد در جایگاههای متفاوت در ساختار طبقاتی دستهبندی شده یا همگی به حاشیه رانده میشوند. درجایی که تحلیلهای ذخیرهسازی فرصت به مکانیسمهای محرومسازی مرتبط به مشاغل طبقهی متوسط توجه میکنند، رویکرد قشربندی به مشخص نمودن ویژگیهای فردیای کمک میکند که روشن میسازند چه افرادی به آن کارها دسترسی دارند و چه کسانی از کارهای ثابت طبقهی متوسط محروم میشوند. در نتیجه ما میتوانیم تضاد میان نقش مناسبات اجتماعی در هر یک از این سه رویکرد بر تحلیل طبقاتی را به صورت زیر خلاصه کنیم. در رویکرد قشربندی، نه شرایط اقتصادیای که مردم در آن زندگی میکنند و نه فعالیتهای آنها مستقیماً منعکس کنندهی مناسبات اجتماعی شناخته نمیشوند؛ این رویکرد کمتر از همه بر ارتباط میان این مناسبات اشاره دارد (مناسبات محور). رویکرد وبری شرایط اقتصادی مردم را به صورتی که از طریق مناسبات محرومسازی شکل گرفتهاند در نظر میگیرند. اما طبقه را نمایانگر مناسبات میان فعالیتها نمیشناسند. سنت مارکسیستی در هر دو معنای آن به این مناسبات اشاره دارد (مناسبات محور)، چرا که بر تأثیر ساختاردهندهی استثمار و سلطه، هم بر شرایط و هم بر فعالیتهای اقتصادی، توجه میکند.
رویکرد مارکسیستی در مورد طبقه در نمودار 3 نشان داده شده است. همانند سنت وبری، در تعریف ساختار اصلی جایگاههای اجتماعی - به خصوص مالکیت خصوصی ابزار تولید قدرت - و قوانین حقوقیای اهمیت دارند که بستار اجتماعی را تقویت میکنند. اما در اینجا ذخیرهسازی فرصت نه تنها به مزایای بازار، که مهمتر و حادتر به استثمار و سلطه میانجامد.
در این رویکرد، تقسیم طبقاتی بنیادی در جامعهی سرمایهداری میان آنهایی است که مالک و کنترلکنندهی ابزار تولید، یعنی سرمایهداران، هستند و آنهایی که برای استفاده از آن ابزارها اجیر میشوند، یعنی کارگران. در این چهارچوب، سرمایهداران کارگران را استثمار کرده و تحت سلطه خود در میآورند. هر یک از دیگر جایگاهها در ساختار طبقاتی، سرشت ویژهی خود را از طریق ارتباطشان با این تقسیمبندی اساسی به دست میآورند. برای نمونه، مدیران تواناییهای سلطهگرانهی زیادی را به کار میگیرند، اما خود زیر سلطهی سرمایهداران هستند. مدیران عامل و مدیران ارشد شرکتها اغلب و به تدریج به شکلی گسترده مالکیت سهام در شرکتهای خود را به دست میگیرند و در نتیجه به سرمایهداران شباهت بیشتری مییابند. متخصصان برخوردار از تحصیلات بالا و برخی از کارگران فنی بر دانش و مهارت در کار خود احاطهی کافی دارند - که اندوختهای حیاتی در اقتصادهای معاصر است - به گونهای که میتوانند استقلال قابل توجهی را در کار پیدا کرده و به شکلی چشمگیر از میزان استثمار کاسته یا حتی آن را خنثی کنند.
نمودار شماره 3. رویکرد استثمار- سلطه نسبت به طبقه و نابرابری
نابرابریهای به وجود آمده از طریق ذخیرهسازی فرصت به کاربرد قدرت برای تقویت محرومسازی نیاز دارند؛ نابرابریهای مرتبط با استثمار نیازمند نظارت، وارسی کارگرها و اعمال تنبیه به جهت استقرار نظم هستند. در هر دو مورد، مبارزات اجتماعی که به دنبال به چالش کشیدن این شکلهای قدرتمند، به صورت بالقوه مزایای وابسته به جایگاههای طبقهی مرفه را تهدید میکنند.
یکپارچهسازی سه مکانیسم
در حالی که جامعهشناسان عموماً تمایل داشتهاند که پژوهششان را بر یکی از این سه رویکرد در مورد طبقه بنا کنند، در واقع هیچ دلیلی وجود ندارد که این سه رویکرد را نسبت به یکدیگر آشتیناپذیر در نظر بگیریم. یک راه برای ترکیب آنها این است که هر یک را مشخص کنندهی فرایندی کلیدی در نظر بگیریم که جنبهی متفاوتی از ساختار طبقاتی را شکل میدهد:- سنت مارکسیستی استثمار و سلطه را نتیجهی تقسیم طبقاتی بنیادی در جامعهی سرمایهداری میداند: میان سرمایهداران و کارگران.
- رویکرد وبری ذخیرهسازی فرصت را مکانیسم اصلی میداند، که با به وجود آوردن موانعی برای تأمین افراد کافی برای مشاغل مناسب میان کار «طبقهی متوسط» و طبقهی کارگر به طور عام تمایز ایجاد میکند. مسئلهی اساسی در اینجا این نیست که چه کسی محروم میشود، بلکه اساساً این واقعیت است که در اینجا مکانیسمهای محرومسازیای وجود دارند که مزایای وابسته به جایگاههای طبقهی متوسط را حفظ میکنند.
- رویکرد قشربندی بر فرایندهایی تمرکز میکند که از طریق آنها افراد در جایگاههای متفاوت در ساختار طبقاتی دستهبندی شده یا همگی به حاشیه رانده میشوند. درجایی که تحلیلهای ذخیرهسازی فرصت به مکانیسمهای محرومسازی مرتبط به مشاغل طبقهی متوسط توجه میکنند، رویکرد قشربندی به مشخص نمودن ویژگیهای فردیای کمک میکند که روشن میسازند چه افرادی به آن کارها دسترسی دارند و چه کسانی از کارهای ثابت طبقهی متوسط محروم میشوند.
این سه فرایند در تمامی جوامع سرمایهداری عمل میکنند. تفاوت ساختارهای طبقاتی میان کشورها از طریق انواع گوناگون مناسبات متقابل این مکانیسمها به وجود میآیند. حال، وظیفهی نظری ما این است که راههای متفاوتی را در نظر بگیریم که اینها از طریقشان با یکدیگر مرتبط و ترکیب میشوند؛ و وظیفهی تجربی ما نیز این است که راههای بررسی هر یک از این مکانیسمها و مناسبات متقابل میان آنها را پدید آوریم.
در نمودار 4، به اختصار، یک مدل خرد- کلان تو در تو (26) و ممکن نشان داده شده است. در این مدل، مناسبات قدرت و قوانین حقوقیای که به مردم امکان کنترل مؤثر را بر منابع اقتصادی - ابزار تولید، دارایی و سرمایهی انسانی میدهند، ساختارهایی از بستار اجتماعی و ذخیرهسازی فرصت را به وجود میآورد که به جایگاههای اجتماعی مرتبطند. از این رو، ذخیرهسازی فرصت سه روند از آثار علتمندانه به وجود میآورد: اول، فرایندهای سطح خردی را شکل میدهد که در آنها افراد ویژگیهای مرتبط با طبقه را کسب میکنند؛ دوم، ساختار موقعیتهای درون مناسبات بازار - مشاغل (27) و کارها (28) - و تضادهای توزیعی مرتبط با آنها را شکل میدهد؛ و سوم، ساختار مناسبات درون تولید، خصوصاً مناسبات سلطه و استثمار، و تضادهای مرتبط در آن عرصه را شکل میدهد. اولین مورد از این روندهای علتمندانه به نوبهی خود حرکت مردم به سمت موقعیتهای طبقاتی درون بازار و تولید را هدایت میکند. ویژگیهای طبقاتی افراد و موقعیتهای طبقاتیشان، به طور مشترک، بر سطوح رفاه اقتصادی و فردیشان تأثیر میگذارد.
نمودار شماره 4. تحلیل طبقاتی ترکیب شده: فرایندهای کلان و خرد
طبقه در امریکا
نظامهای اجتماعی - اقتصادی از لحاظ میزان محدود کردن حقوق و قدرتهای ملازم با مالکیت خصوصی ابزار تولید و نیز از نظر ماهیت تقسیم طبقاتی میان سرمایهدارها و کارگران تفاوت دارند. ایالات متحده مدتهاست در میان ضعیفترین کشورهای دارای مقررات عمومی در مورد مالکیت سرمایهداری قرار داشته است. این مسئله در ویژگیهای اساسی متعددی منعکس شده است: حداقل سطح دستمزد بسیار پایین در این کشور، که امکان میدهد استثماری فزایندهتر از آنچه در صورت عدم وجود چنین دستمزدهایی ممکن میبود، پدید آید؛ نرخ پایین مالیات بر درآمدهای بالا که بخشهای ثروتمند طبقات سرمایهدار را قادر میسازد با هزینههایی گزاف زندگی کنند؛ و اتحادیههای ناتوان در کنار دیگر تشکلهای کارگری که میتوانستند به عنوان وزنهی متعادل کنندهی سلطه در تولید عمل کنند. نتیجه این است که ایالات متحده، در میان جوامع سرمایهداری توسعه یافته، احتمالاً دارای قطبیترین تقسیم طبقاتی است که در محور استثمار و سلطه قرار میگیرد.اگر به طبقهی متوسط و تشکیل آن از طریق مکانیسمهای ذخیرهسازی فرصت - مخصوصاً آنهایی که به آموزش مرتبطند - بنگریم، ایالات متحده از نظر تاریخی یکی از بزرگترین طبقات متوسط را در میان دولتهای پیشرفتهی سرمایهداری داشته است. امریکا اولین کشوری است که به صورت گسترده تحصیلات تکمیلی را گسترش داد. و برای مدت زمانی طولانی، دسترسی به آن بسیار آسان و نسبتاً کم هزینه بود، به طوری که مردم میتوانستند با منابع مالی محدود به دانشگاهها بروند. ایالات متحده همچنین از نظام تحصیلات تکمیلی چند لایه برخوردار است - با آموزشگاههایی محلی، آموزشکدهها، دانشگاهها، مؤسسههای خصوصی و دولتی - که برای افراد این امکان را به وجود میآورد که در سنین بالاتر به تحصیلات تکمیلی دست یافته، و با کسب سابقهی کافی برای خود شغلی متناسب با طبقه متوسط به دست آورند. این نظام بزرگ و متنوع به تولید تعداد فراوانی از مشاغل طبقهی متوسط کمک میکرد. این نظام در دهههای پس از جنگ جهانی دوم همراه با جنبش کارگری نسبتاً قوی کامل شد که قادر بود رقابت در مشاغل بینیاز از تحصیلات بالاتر را در قلب اقتصاد امریکا از میان بردارد. این امر کارگران دارای چنین جایگاههایی در اتحادیهها را قادر میساخت درآمد و امنیتای را کسب کنند که هم تراز با طبقهی متوسطِ دارای سوابق و مدارج دانشگاهی است.
با وجود این- به خلاف آنچه ورد زبانها بوده است - ایالت متحده هرگز سراسر «جامعهی طبقهی متوسط» نبوده است. بیشتر کارها در ساختار مشاغل در امریکا فاقد امتیازهایی هستند که بر پایهی مدارج انحصاری به وجود میآیند، و جنبش کارگری هیچ زمان بیش از 35 درصد نیروی کار غیرمدیریتی را تشکیل نداده است. به علاوه، در سدههای اخیر حداقل برخی از فرایندهای انحصاری طبقهی متوسط کم اثر شدهاند: جنبش کارگری به طور فزایندهای از دهه 1970 افول کرده است: بسیاری از انواع مشاغل طبقهی متوسط امنیتشان کاهش یافته، و کمتر توسط مدارجی که اغلب همراه با آنها بودهاند حفاظت میشوند، و بحران اقتصادی اخیر اضطرابی را میان آن گروهی دامن زده است که هنوز خود را مشغول کار در طبقهی متوسط میدانند. از این رو، در حالی که به طور قطع همچنان میتوان بر این باور بود که تحصیلات بالاتر و، بیش از پیش، مدارج دانشگاهیِ بالاتر، نقش مهمی در دسترسی به بسیاری از بهترین مشاغل در اقتصاد امریکا دارند، اما چندان روشن نیست که طبقهی متوسط گسترده و باثبات چه آیندهای داشته باشد. (29)
در نهایت، ساختار طبقاتی امریکا از فرایند ددمنشانهی مشخصی حکایت دارد که در آن ویژگیهای مرتبط با سرنوشت افراد شکل داده میشوند. نظام آموزشی امریکا در مسیری سازمان پیدا کرده است که کیفیت آموزشی ارائه شده برای کودکان خانوادههای فقیر، عموماً به شدت پایینتر از کیفیتی است که به کودکان طبقهی متوسط و ثروتمند ارائه میشود. این فقدان در ارائهی آموزش دولتی برای فقرا، از طریق محرومیتهایی تشدید میشود که از نبود پشتوانهی کافی و خدمات حمایتی برای خانوادههای فقیر به وجود میآیند. صنعتزدایی سریع در اقتصاد امریکا و نبود برنامههای جامع آموزش شغلی برای آنهایی که به دلیل بسته شدن کارخانهها بیکار شدهاند به این معنا است که تعداد قابل توجهی از مردم فاقد مهارتهای لازم برای بازار کنونی کار هستند. نتیجه این است که ساختار طبقاتی امریکا در مقایسه با هر کشور مشابهی نمایانگر بیشترین حد از فقر و محرومیت اقتصادی (30) است.
با توجه به تمام فرایندهای یاد شده تصویر کلی زیر از ساختار طبقاتی در امریکا در ابتدای قرن بیست و یکم به دست میآید:
- در بالاترین سطح، طبقهی به شدت ثروتمند و سرمایهدار و مدیران شرکتی، که در بالاترین حد از استانداردهای مصرف به سر برده و با محدودیتهای اندکی برای به کار بستن قدرت اقتصادی خود مواجهند.
- طبقهی متوسط گسترده و نسبتاً باثبات از نظر تاریخی، که درون نظام رو به رشد و تغییرناپذیرِ تحصلات تکمیلی و آمورش فنی وابسته با مشاغلی که نیازمند مدارج متنوع از همه نوع هستند پشتیبانی میشوند، ولی امنیت و موفقیت آیندهشان در هالهای از ابهام است.
- طبقهی کارگر، که زمانی با عضویت نسبتاً گسترده در اتحادیهها شناخته میشد و از استاندارد زندگی و امنیتی هم تراز با طبقهی متوسط برخوردار بود ولی هم اکنون به شدت از این امکانات محروم شده است.
- بخش فقیر و شکنندهی طبقهی کارگر، که با دستمزدهای پایین و اشتغال نسبتاً نامطمئن شناخته شده و محکوم به حضور در رقابتی افسار گسیخته در بازار کار بوده، و از کمترین حمایت از جانب دولت برخودار است.
- بخش به حاشیه رانده و ناتوانمند جمعیت، که فاقد مهارتها و تحصیلات مورد نیاز برای مشاغلی هستند که آنها را قادر میساخت بالای خط فقر زندگی کنند، و در شرایطی به سر میبرند که در آن کسب این مهارتها بسیار سخت و دشوار است.
- الگوی بر هم کنش میان طبقه و نژاد که در آن فقرای کارگر و جمعیت به حاشیه راندهای که عمدتاً از اقلیتهای نژادی تشکیل شدهاند.
به سوی یک تلفیق
اتخاذ چهارچوبی یکپارچه برای تحلیل طبقاتی که در اینجا ارائه شد مشکلات مختلفی برای محققان سنت مارکسیستی و کسانی به وجود میآورد که در رویکردهای قشربندی یا وبری فعالیت میکنند. برای بسیاری از مارکسیستها، چالش اساسی دانستن این نکته است که آنچه در علوم اجتماعی مارکسیستی از همه اساسیتر است، نه آرمان دستیابی به سرمشقی جامع، که نظریهای است مبتنی بر یک رشته مکانیسمهای علتمندانه. در گذشته، اهمیت این مکانیسمها در گفتمانی توجیه میشد که بر قیاسناپذیری مارکسیسم با سایر نظریهها تأکید میورزید و استدلال میکرد که معرفتشناسی و روششناسی مارکسیستی با رقبای آن تمایزی آشکار دارد. این استدلالها توجیهپذیر نیستند. زیرا مارکسیسم نه به آن خاطر که روشی ویژه دارد که آن را از دیگر جریانهای نظری جدا میکند، بلکه به دلیل آنکه تبیینهای گستردهای را برای طیفی از پدیدههای مهم ارائه میکند سنتی قدرتمند در علوم اجتماعی است. به طور قطع، همواره ممکن است که تلاشهای پیش رو برای صورتبندی مارکسیسم به مثابهی یک سرمشق متمایز و جامع موفق از کار درآیند. اما در حال حاضر، به نظر میآید بهتر آن است که مارکسیسم را به عنوان یک برنامهی پژوهشی در نظر بگیریم که با توجه به مجموعهای مشخص از مسائل، در آن مکانیسمها و نظریههای تبیینی موقت (31) تعریف میشود.برای جامعهشناسانی که در سنت قشربندی فعالیت میکنند چالش تحلیل طبقاتی یکپارچه به احتمال جدیتر خواهد بود. هر چه باشد تحلیل گران طبقات در مارکسیسم همیشه در عمل، بحثها و ویژگیهای فردی و شرایط زندگی مادی مردم در ساختار اقتصادی را در نظر میگیرند، و ذخیرهسازی فرصت نیز بخشی جداییناپذیر در مفهوم مناسبات اجتماعیِ تولید است. در مقابل، نظریهپردازان قشربندی یکسر مسئلهی استثمار را نادیده گرفته، و نهایتاً در مورد «عدم امتیاز» (32) صحبت میکنند، و حتی سلطه در رویکردشان غایب است. استثمار و سلطه را به عنوان محورهای اصلی تحلیل طبقاتی دانستن به معنای اهمیت بخشیدن به ساختار جایگاههای اجتماعی متمایز از افرادی که آنها را اشغال میکنند است، که این نیز کلاً با روش قشربندی بیگانه است.
به یک معنا، این وبریها هستند که احتمالاً آسانترین کار را دارند. از یک طرف، بیشتر جامعهشناسان وبری در پی خلق سرمشقی جامع نبودهاند، و به سنت نظریای اکتفا کردهاند که فهرستی غنی از مفاهیم نه چندان وابسته به یکدیگر را که به مشکلات تجربی و تاریخی ویژهای میپردازند ارائه میدهد. این یکی از جذابیتهای اساسی جامعهشناسی وبری بوده است: این سنت، اساساً تلفیق تقریباً هر مفهوم دیگری از جریان نظریهی اجتماعی را روا میدارد. از طرف دیگر، وبریها همیشه بر اهمیت قدرت در ساختارهای اجتماعی تأکید داشته، و هیچ مشکلی برای تمیز قائل شدن میان افراد و جایگاههای ساختارمند (33) نداشتهاند. با آنکه استثمار به طور محوری در تحلیل طبقاتی وبری به میان نیامده است. منطق دستهبندی وبری هیچ مانع اساسیای برای منظور کردن آن ندارد.
در نهایت، ممکن است چنین برداشت شود که باید خود را کاملاً وبری بنامیم. و این یکی از اتهاماتی بود که جامعهشناس بریتانیایی، فرانک پارکین، سی سال پیش بر ضد کارهای من و سایر مارکسیستها عنوان کرد، آن زمانی که مینوشت: «به نظر میرسد در اندیشهی هر نئومارکسیست تنازعی وبری در حال سر بر آوردن است». (34) اما من فکر نمیکنم، که این گفته پیرامون آن نوع رئالیسم ورزگروانهای که در اینجا از آن جانبداری کردهام درست باشد. مارکسیسم، به دلیل مسائل مشخصی که به آنها پرداخته، بنیادهای هنجاریاش، و مفاهیم و مکانیسمهای بدیع متمایزی که به وجود آورده است، همچنان یک سنت متمایز در علوم اجتماعی باقی خواهد ماند.
نمایش پی نوشت ها:
1. این فصل، برگردان اثری با مشخصات زیر است:
Wright, E. O. (2009). "Understanding Class: Towards an lntegrated Analytical Approach". New left review, 60 (November - December), 101-16)
2. با تشکر از دوست گرامی عباس خورشید نام که نسخهی اولیهی متن ترجمه شده را مطالعه کرد و نکات ارزشمندی را یادآور شد. م.
3. تبیین اولیهی دیدگاههای من در مورد مارکسیسم و جریان اصلی علوم اجتماعی در مقدمهی کتاب Class, Crisis and the State, London, (1978)بیایید. نوشتههای اساسی بعدیای که در آنها در مورد این مسائل بحث کردهام عبارتند از:
Classes, London and New York 1985; The Debate on Classes, London and New York 1989; Class Counts: Comparative Studies in Class Analysis, Cambridge 1997, Approaches to Class Analysis, Cambridge 2005.
نسخه پیشین این مقاله در کنفرانسی در مورد Comprehending Class' (University of Johannesburg. June 2009) ارائه شده است.
4. ترجیح میدهم که بر عبارت «سنت مارکسیستی» به جای «مارکسیسم» تأکید کنم، دقیقاً به این دلیل که «مارکسیسم»، به نظرم، بیشتر به یک سرمشق فراگیر اشاره دارد.
5. این مثال در سنت مارکسیستی به این دلالت ندارد که اساساً مارکسیسم را در یک «جامعهشناسی» یا علم اجتماعی بی در و پیکر حل کنیم. مارکسیسم در سازمان دادن به دستور کار خود حول مجموعهی مهمی از سؤالها و مشکلاتی که دیگر سنتهای نظری آنها را رد کرده یا به حاشیه راندهاند، و همچنین در شناختن مجموعهی متمایزی از فرایندهای علتمندانهی به هم پیوسته و مرتبط با آن سؤالها، منحصر به فرد خواهد ماند.
6. Pragmatist realism.
7. grand battle of paradigms.
8. opportunity hoarding.
9. پیر بوردیو، جامعهشناس برجستهی معاصر، به صورتی نظاممند طیفی از عناصر فرهنگی را در فهرست گسترش یافتهی ویژگیهای فردی مرتبط با طبقه وارد میکند.
10. classes.
11. middle class.
12. upper class.
13. lower class.
14. underclass.
15. individual - attributes.
16. class background.
17. family setting.
18. positions.
19. در میان جامعهشناسان امریکایی، واژه «ذخیرهسازی فرصت» در آشکارترین حالت توسط چارلز تیلی مورد استفاده قرار گرفته است، مخصوصاً در کتاب Durable lnequality, Berkeley (1999) کار بوردیو در مورد میدانها و صورتهای سرمایه نیز حول وحوش همین فرایندهای ذخیرهسازی فرصت بوده است.
20. Process of social closure.
21. opportunity - hoarding.
22. colour bars.
23. closure.
24. incumbent.
25. قطعاً وبر بحث پیچیده و کاملی را در مورد سلطه، قدرت و اقتدار مطرح میکند، اما بیشتر در زمینهی تحلیلهای مربوط به سازمانها و دولت، و نه در شناساندن مفهوم طبقه.
26. micro - macro nested model.
27. occupations.
28. jobs.
29. برای بحث راجع به الگوهای قطبی شدن کار در دهههای اخیر، به رایت و ریچل دایر رجوع کنید:
Wright and Rachel D wyer Dwyer, (2003)' The pattern of job expansion in the usa a comparison of the 1960s and 1990s'. Socio - economic Rebiew, vol, l. no. 3, pp. 289-325.
30. economic marginality.
31. provisional explanatory thecories .
32. disadvanlage.
33. structured positions.
34. Frank Parkin, Marxism and Class Theory: A Bourgeois Critique, New York 1979, p. 25.
هاروی، دیوید..(و دیگران)، (1396)، روش و نظریه در علوم اجتماعی، تهران: تیسا، چاپ اول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}